شعر | بوستان سعدى
تصمیم گرفتم روزانه بخشى از وقتم رو به خوندن اشعار زیبا و حکایت هاى شیرین تاریخ ادبیات کشورم اختصاص بدم؛ سعى میکنم تا حد ممکن گزیده اى از آثار ادبى که بخش مهمى از فرهگ ماست رو اینجا به اشتراک بگذارم.
برگرفته از بوستان سعدى - باب اول در تدبیر و رأى - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست
بخش دوم:
زهر نوعی اخلاق او کشف کرد
خردمند و پاکیزه دین بود مرد
نکو سیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس
به رای از بزرگان مهش دید و بیش
نشاندش زبردست دستور خویش
چنان حکمت و معرفت کار بست
که از امر و نهیش درونی نخست
در آورد ملکی به زیر قلم
کز او بر وجودی نیامد الم
زبان همه حرف گیران ببست
که حرفی بدش برنیامد ز دست
حسودی که یک جو خیانت ندید
به کارش به تابه چو گندم تپید
ز روشن دلش ملک پرتو گرفت
وزیر کهن را غم نو گرفت
ندید آن خردمند را رخنهای
که در وی تواند زدن طعنهای
امین و بد اندیش طشتند و مور
نشاید در او رخنه کردن بزور
ملک را دو خورشید طلعت غلام
به سر بر، کمر بسته بودی مدام
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از سدیگر بری
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نموده در آیینه همتای خویش
سخنهای دانای شیرین سخن
گرفت اندر آن هر دو شمشاد بن
چو دیدند کاوصاف و خلقش نکوست
بطبعش هواخواه گشتند و دوست
در او هم اثر کرد میل بشر
نه میلی چو کوتاه بینان به شر
از آسایش آنگه خبر داشتی
که در روی ایشان نظر داشتی
چو خواهی که قدرت بماند بلند
دل، ای خواجه، در ساده رویان مبند
وگر خود نباشد غرض در میان
حذر کن که دارد به هیبت زیان
وزیر اندر این شمهای راه برد
بخبث این حکایت بر شاه برد
که این را ندانم چه خوانند و کیست!
نخواهد بسامان در این ملک زیست
سفر کردگان لاابالی زیند
که پروردهٔ ملک و دولت نیند
شنیدم که با بندگانش سرست
خیانت پسندست و شهوت پرست
نشاید چنین خیره روی تباه
که بد نامی آرد در ایوان شاه
مگر نعمت شه فرامش کنم
که بینم تباهی و خامش کنم
به پندار نتوان سخن گفت زود
نگفتم تو را تا یقینم نبود
ز فرمانبرانم کسی گوش داشت
که آغوش رومی در آغوش داشت
من این گفتم اکنون ملک راست رای
چنان کازمودم تو نیز آزمای
ادامه دارد...
- ۹۴/۰۴/۲۳